عوارض و نشانه‌های زایمان زودرس این را برای شما مشهدی‌ها می‌نویسم دستور رسیدگی فوری به مصدومان حادثه بندر شهید رجایی در مراکز درمانی تامین اجتماعی تعداد مجروحان انفجار بندر شهید رجایی به ۷۰۰ نفر رسید (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) رئیس جمعیت هلال احمر: ۵ فروند بالگرد هلال‌احمر به بندرعباس اعزام شد دادستان کل کشور نسبت‌به انتشار اخبار کذب از حادثه بندر شهید رجایی هشدار داد (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) تندخویی و تندمزاجی نابود کننده پیوندهای خانوادگی و اجتماعی | سم مهلک یک رابطه وزیر بهداشت دستور رسیدگی فوری به مصدومان بندر شهید رجایی را صادر کرد بازی با مرگ با بلع یک کیلو و ۸۰۷ گرم تریاک در تربت حیدریه (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) قتل بر اثر اختلاف مالی در لرستان | دستگیری قاتل در کمتر از یک ساعت ماجرای تیراندازی پلیس تهران در قلهک چه بود؟ (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) تصویب پرداخت ۱۸۵هزار میلیارد تومان از دیون دولت به سازمان تأمین اجتماعی در بودجه ۱۴۰۴ لخته‌شدن خون در مغز مرد ترکیه‌ای، زبانش را دانمارکی کرد! افزایش سرقت از مشاغل حساس در تهران؛ آیا قوانین بازدارنده کافی هستند؟ شمار موتورلانس‌های اورژانس مشهد بیش از ۲ برابر شد هشدار به مادران باردار: نشانه‌های زایمان زودرس را بشناسید آمار تلفات و تعداد مصدومان انفجار شدید در اسکله شهید رجایی بندرعباس + فیلم واکسیناسیون از مرگ‌ومیر ۴۰ درصد از کودکان جلوگیری کرده است رئیس کمیسیون اصل نود مجلس: خدمات درمانی تأمین‌اجتماعی همسر متوفی بلافاصله مسدود نشود آخرین فرصت ثبت‌نام برای ترمیم سوابق تحصیلی دانش‌آموزان اعلام شد نقش آفرینی موفق شعبه ۳۰۳ شورای حل اختلاف مشهد در صلح و سازش یک پرونده مطالبه طلا انفجار شدید در بندر شهید رجایی بندرعباس (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) + فیلم و علت انفجار برنامه جدید معاون آموزش ابتدایی وزیر آموزش و پرورش برای دبستانی‌ها آمار عجیب ازدواج در ایران؛ زنان متأهل کمتر از مردان! | ۲۵ هزار ازدواج بالای ۵۰ سال قدردانی از معلم، زیر فشار تجملات چند توصیه مؤثر برای روز کنکور | چطور درس‌ها را جمع‌بندی کنیم؟
سرخط خبرها

مسافر سنت در هزاره سوم | روزنوشت‌های شهری (٨٧)

  • کد خبر: ۷۴۵۳۷
  • ۲۶ تير ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۶
مسافر سنت در هزاره سوم | روزنوشت‌های شهری (٨٧)
محمدرضا زائری - پژوهشگر دینی

شنبه| در خیابان معطلیم برای دیدن یک آپارتمان. کارمند بنگاه املاک رفته است کلید را بیاورد و در فاصله‌ای که منتظر او هستیم، دوسه مورد بلاتکلیفی و مشقت مردم از قطع برق را مشاهده می‌کنیم. برق رفته و هرکسی یک‌جور گرفتار است. حالا یکی از ساکنان ساختمانی که جلوش ایستاده‌ایم، از راه می‌رسد. زن میان‌سالی که با دخترش بیرون رفته بودند و کلید همراهشان نیست، تلاش می‌کنند با تلفن‌همراه به پدر خانواده خبر بدهند و در همان حال مضطرب و نگران‌اند که پیرمرد چطور باید ۴ طبقه را پایین بیاید و برگردد بالا. وقتی کارمند بنگاه کلید را می‌آورد، وسط فحش‌هایی که دارند به مسئولان برق می‌دهند، کلی هم برای ما دعا می‌کنند!


یکشنبه| دوستی عزیز و نازنین را بعد از مدت‌ها می‌بینم و حالا نشسته‌ایم به گپ‌زدن که بحث می‌رسد به انتخابات و بدون مقدمه می‌پرسد: «شما رأی دادی؟» پیش از آنکه من بخواهم جواب بدهم، می‌گوید: «من ٢٥سال بود رأی نداده بودم، ولی این‌بار رفتم و رأی دادم!» تعجب می‌کنم، چون هیچ میانه‌ای با سیاست ندارد و مواضعش هم معمولا مخالف بوده است! وقتی تعجب من را می‌بیند، می‌پرسد: «چرا حضرت نوح ٩٥٠سال تلاش کرد و فقط چند نفر به او ایمان آوردند، ولی حضرت سلیمان یک خط برای ملکه سبا نوشت و مملکتش را تسخیر کرد؟» بعد هم بی‌آنکه من چیزی بگویم، می‌افزاید: «حکومت مهم است؛ با همه انتقاد‌هایی که داریم، باید اقتدار و هیمنه جمهوری‌اسلامی ایران را حفظ کنیم!»


دوشنبه| خواب می‌بینم در گذرگاهی سخت هستیم. برف و بوران است و خطر مرگ. آسمان تاریک است و مردم سوار بر خودروهایشان فقط تلاش می‌کنند جان سالم به‌در ببرند. در آن شرایط عجیب ۳ نفر را می‌بینم که از خودرو پیاده می‌شوند و روی برف نماز می‌خوانند. همان‌جا در خواب با خودم فکر می‌کنم که باید این را در روزنوشت‌های شهرآرا ثبت کنم. از خواب که بیدار می‌شوم، خنده‌ام می‌گیرد که در خواب هم فکر این ستون دست از سرم برنمی‌دارد!


سه‌شنبه| از فروشگاه که بیرون می‌آییم، بادکنک قرمز بزرگی را که به دخترک داده‌اند، در دست دارم. وقتی سوار تاکسی می‌شویم، من جلو می‌نشینم و حواسم نیست که تابش مستقیم آفتاب دارد با پوست نازک بادکنک چه می‌کند. وقتی پشت چراغ قرمز هرکسی در سکوت به فکر خودش است، ناگهان بادکنک با صدایی وحشتناک می‌ترکد و راننده بیچاره بیش از همه می‌ترسد. اول جیغ می‌زند و بعد که آرام می‌شود با لبخند می‌گوید: «شما من را سکته دادید، کرایه‌تون بیشتر شد...»

چهارشنبه| ساعت یک نیمه‌شب قطار به ایستگاه راه‌آهن می‌رسد و بعد از ۱۲ ساعت سفر خسته‌کننده بچه در بغل و ساک و چمدان در دست، بعد از کلی معطلی موفق می‌شویم یک تاکسی اینترنتی بگیریم. وقتی خسته و کوفته بار‌ها را جا می‌دهیم و در خودرو می‌نشینیم و قدری جلو می‌رود، می‌زند روی ترمز و تازه مقصد را می‌پرسد! با تعجب می‌گویم شما که روی اپلیکیشن مقصد را می‌دانستید! جواب می‌دهد که اشتباه کردم! جالب اینجاست که هزینه سفر به‌صورت آنلاین پرداخت شده است و قول می‌دهد که هزینه را برگرداند، اما چه چک‌وچانه‌ای می‌شود زد؟ حالا کنار خیابان پیاده‌مان کرده است و با بچه کوچک و بار سفر دربه‌در شده‌ایم، چون در خوش‌بینانه‌ترین شکل ایشان در فهمیدن مقصد اشتباه کرده است!


پنجشنبه| آقایی زنگ زده است که نماز میت من را می‌خوانی؟ می‌مانم که چه جوابی بدهم، قدری تعارف و آرزوی سلامت و طول عمر می‌کنم، اما با قاطعیت و صراحت می‌گوید این قضیه جدی است و حکم شرع تعارف ندارد و بالأخره قول می‌گیرد. مکالمه‌مان که تمام می‌شود، به‌یاد کسانی می‌افتم که بر جنازه‌شان نماز خوانده یا برای سنگ‌قبرشان شعری سروده‌ام. چند سال قبل هم کسی وصیت کرده بود که در مجلس ختمش منبر بروم و رفتم. خداوند روح و جان همه‌شان را در اقیانوس‌های رحمت و مغفرت شست‌وشو دهد و کسی را هم برای روز نیازمندی من ذخیره کند!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->